ما۲۴نفر

(تارنمای دانشجویان معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی ۹۱ - دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام

ما۲۴نفر

(تارنمای دانشجویان معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی ۹۱ - دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام

محفل ۲۴ دانشجوی معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی دانشگاه امام صادق(ع). سعی می‌کنیم آن‌چه خودمان و دیگر دانشجوهای معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی به آن نیاز دارند را منتشر کنیم.
اگر شما هم اطلاعاتی برای انتشار دارید، با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر انتقادها و پیشنهادهای شما هستیم.

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی» ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ب.ظ

حکایت ۶۸: می بخشم امّا شرط دارد…

آن‌روز، علی رفته بود به محله بنی ثقیف. بزرگ قبیله‌ی بنی ثقیف هنوز نزدیک نرسیده بود که جوانکی بی آنکه بشناسد، از سر مسخره بازی حرف زشتی به او زد.

علی نگاهی کرد و قبل از اینکه چیزی بگوید، بزرگ قبیله سر رسید و شروع کرد به عذر خواستن.

ـ باشد می‌بخشم امّا شرط دارد…
ناگفته روشن بود که هرچه می‌گفت، بنی‌ثقیف با جان و دل قبول می‌کردند.

گفت:
ناودان‌های بام‌هاتان را از روی کوچه‌ها بردارید و بکشید سر حیاط خودتان. روزنه‌های روبه کوچه و مستراح‌هایی که رو به کوچه باز می‌شود را ببندید. سر گذرها بیهوده جمع نشوید و مردم محله‌تان، رهگذران را مسخره نکنند.

برای محلّه بنی‌ثقیف بد هم نشد. حالا دیگر مثل همه محله‌های کوفه، قابل تحمّل شده بودند و تمیز!

مطالب مرتبط:

حکایت ۵۹: گردن داروغه

حکایت ۶۲: از علی بپرسید، حد جاری شود یا نه؟

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۰
جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۰۰ ب.ظ

حکایت ۶۴: یک نفر در آب غرق شد...

شش نفر در آب فرات سرگرم بازى بودند، یکى از آنان غرق شد، نزاع را نزد امیرالمومنینعلیه‎السلام بردند.

دو نفر از آنان گواهى دادند که آن سه نفر دیگر او را غرق کرده‎اند و آن سه نفر گواهى دادند که آن دو نفر دیگر او را غرق کرده‎اند.

امیرالمومنینعلیه‎السلام دیه او را به پنج قسمت مساوى تقسیم نمود، دو قسمت به عهده آن سه نفرى که دو نفر بر علیه ایشان گواهى داده‎اند، و سه قسمت به عهده آن دو نفرى که سه نفر بر علیه ایشان گواهى داده‎اند.


شیخ مفید در "ارشاد" پس از نقل این خبر مى گوید: در این قضیه هیچ قضاوتى تصور نمى شود که از قضاوت آن حضرت به صواب نزدیکتر باشد.

مطالب مرتبط:

حکایت 56: قاضی یک‌روزه

حکایت 46: مردی که در میان شعله‌ها می‌سوخت

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۱۴ مهر ۹۶ ، ۲۱:۰۰
جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۵۶ ب.ظ

حکایت ۶۳: او را گردن بزن!

در مسجدالحرام ایستاده بودم و نگاه مى کردم که دیدم مردى از منصور دوانیقى خلیفه عباسى که به طواف مشغول بود استمداد طلبیده به وى مى گفت : اى خلیفه! این دو مرد برادرم را شبانه از خانه بیرون برده و باز نیاورده اند، به خدا سوگند نمى دانم با او چکار کرده اند.
منصور به آنان گفت: فردا به هنگام نماز عصر همین جا بیایید تا بین شما حکم کنم.
طرفین دعوى در موقع مقرر حاضر شده و آماده حل و فصل گردیدند، اتفاقا امام صادق(علیه‌السلام) حاضر و به دست مبارک تکیه زده بود. منصور به آن حضرت رو کرده و گفت : اى جعفر! بین ایشان داورى کن .
امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: خودت بین آنان حکم کن! منصور اصرار کرد و آن حضرت را سوگند داد تا حکم آنان را روشن سازد. امام(علیه‌السلام) پذیرفت.

فرشى از نى براى آن حضرت انداختند و روى آن نشست و متخاصمین نیز در مقابلش نشستند، و آنگاه به مدعى رو کرده و فرمود: چه مى گویى؟
مرد گفت:

اى پسر رسول خدا! این دو نفر برادرم را شبانه از منزل بیرون برده و قسم به خدا باز نیاورده اند و نمى دانم با او چکار کرده اند.
امام(علیه‌السلام) به آن دو مرد رو کرده ، فرمود: شما چه مى گویید؟
گفتند: ما برادر این شخص را جهت گفتگویى از خانه اش ‍ بیرون برده ایم و پس از پایان گفتگو به خانه اش بازگشته است.

امام(علیه‌السلام) به مردى که آنجا ایستاده بود فرمود:

بنویس بسم الله الرحمن الرحیم؛ رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرموده هر کس شخصى را شبانه از خانه بیرون برد ضامن اوست مگر اینکه گواه بیاورد که او را به منزلش بازگردانده است. اى غلام! این یکى را دور کن و گردنش را بزن.

مرد فریاد برآورد:

اى پسر رسول خدا! به خدا سوگند من او را نکشته‌ام ولیکن من او را گرفتم و این مرد او را به قتل رسانید.

آن‌گاه امام(علیه‌السلام) فرمود:

من پسر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هستم؛ دستور مى‌دهم این یکى را رها کن و دیگرى را گردن بزن، پس آن مردى که محکوم به قتل شده بود گفت: یابن رسول الله! به خدا سوگند من او را شکنجه نداده‎ام و تنها با یک ضربه شمشیر او را کشته ام، پس در این هنگام که قاتل مشخص شده بود حضرت صادق(علیه‌السلام) به برادر مقتول دستور داد قاتل را به قتل برساند و فرمود: آن دیگرى را با تازیانه تنبیه کنند و سپس وى را به زندان ابد محکوم ساخت و فرمود: هر سال پنجاه تازیانه به او بزنند.

منبع:  فروع کافى ، کتاب الدیات ، باب 11، حدیث 3. تهذیب ، ج 10 ص 221، حدیث 1.

پ.ن:

این ماجرا توسط شیخ صدوق و شیخ طوسی نیز نقل شده و شبیه این ماجرا نیز درباره امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) گفته شده است.

مطالب مرتبط:

حکایت 55: این عدالت نیست!

حکایت 51: بهلول عاقل، بهلول دیوانه

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۵۶
جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ ب.ظ

حکایت ۶۲: از علی بپرسید، حد جاری شود یا نه؟

از طریق روایات سنّى و شیعه نقل شده:

مردى را که شراب خورده بود، نزد ابوبکر آوردند، او تصمیم گرفت تا حد شرابخوارى(هشتاد تازیانه) را بر او جارى سازد.

شرابخوار گفت: من به حرام بودن شراب تاکنون آگاه نبودم. ابوبکر دست نگه‌داشت و نمى‌دانست که چه کند. شخصى از حاضران اشاره کرد که در این باره از على(علیه السلام) سؤال شود. ابوبکر شخصى را به حضور على(علیه السلام) فرستاد که جواب این سؤال را بگیرد.

امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: دو مرد مورد اطمینان از مسلمین را دستور بده به میان مجالس مهاجر و انصار برود و آن شرابخوار را نیز با خود ببرند و مسلمین را سوگند بدهند که آیا شخصى آیه حرمت شرابخوار را و یا سخن پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) در مورد حرام بودن شراب را بر این شخص خوانده‌اند و خبر داده‌اند یا نه؟ اگر دو مرد از مسلمین گواهى دادند که آیه تحریم شراب را براى او خوانده‌اند و یا سخن پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) در مورد تحریم شراب را به گوش او رسانده‌اند، حدّ را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه بده و سپس آزادش کن.

ابوبکر همین کار را انجام داد، هیچ کس از مهاجر و انصار گواهى نداد که آیه قرآن و یا سخن پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) پیرامون حرمت شراب را براى او خوانده باشد، ابوبکر او را توبه داد و سپس آزادش نمود و به این ترتیب قضاوت على(علیه السلام) را پذیرفت.

پ.ن:

حدیثی مشهور رفع از پیامبر اکرم(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) در کتب حدیثی و فقهی نیز مؤیّد این مسئله است:

رُفِعَ عن امّتی تِسعَةٌ: الخَطَأُ، والنِّسیانُ، وما اکرِهُوا علَیهِ، وما لا یعلَمونَ، وما لا یطیقونَ، وما اضطُرُّوا إلَیهِ، والحَسَدُ، والطِّیرَةُ، والتَّفکرُ فی الوَسوَسَةِ فی الخَلقِ ما لم ینطِقْ بِشَفَةٍ. (خصال، ص ۴۱۷، ح ۹؛ بحار الأنوار، ج ۵، ص ۳۰۳، ح ۱۴)

[مسئولیت] نُه چیز، از امّت من برداشته شده است: خطا، فراموشى، آنچه بِدان مجبور شوند، آنچه نمى دانند، آنچه از توانشان بیرون است، آنچه بِدان ناچار شوند، حسادت، فال بد زدن، و تفکر وسوسه آمیز در آفرینش، تا زمانى که به زبان آورده نشود.

مطالب مرتبط:

حکایت 56: قاضی یک‌روزه

حکایت ۵۷: خراب شود...

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۲۵
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ

حکایت ۵۸: ارزش حکومت

در ذیقار اردو زده بودیم. منتظر بودیم نیروها جمع شوند تا جنگ‌مان را با اصحاب جمل شروع کنیم. صبح با علی(علیه‌السلام) کار داشتم. وارد خیمه‌اش شدم. نشسته بود و پارگی کفش‌هایش را می‌دوخت. سلام کردم، جواب داد.

گفت :
-ابن عباس، این کفش چقدر می ارزد؟

چه می گفتم؟ یک جفت نعلین پینه خورده!
ـ هیچ!

گفت:
ـ همین نعلین برای من، ارزشمندتر از حکومت کردن بر شماست؛ مگر اینکه حقی را پرپا کنم یا باطلی را ازبین ببرم .

۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۳۰
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ

حکایت ۵۷: خراب شود...

مثل همیشه رفته بودیم سرکشی از بازار.
توی یکی از راسته ها، چند تا بازاری مغازه‌هاشان را نوسازی کرده بودند و آمده بودند در حریم کوچه.
علی(علیه‌السلام) دستور داد، خراب شود.
همان روز، گزارش رسید قبیله‌ی بنی‌بکاء خانه‌هایشان را در زمین‌هایی که برای بازار تعیین شده بود، ساخته‌اند.
دستور خرابی آن‌ها را هم داد.
علی(علیه‌السلام) فرمود: حق ندارید در محل تجارت مسلمین، خانه بسازید.
پ.ن:

یکی از مهم‌ترین وظایف رهبر جامعه، ایجاد نظم در آن جامعه است حتی نظم در ساخت‌وسازها.

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۰
شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ

حکایت ۵۶: قاضی یک‌روزه

شب در مسجد کوفه گرداگرد علی(علیه‌السلام) بودیم که دیدیم ابولاسود دوئلی آمد. شنیده بودیم صبح به عنوان قاضی تعیین شده و به شب نکشیده‏، حضرت عزلش کرده بود.
ابوالاسود نزدیک حضرت آمد و گفت: قاضی یک روزه هم داشتیم؟!
علی(علیه‌السلام) جواب داد:
گزارش دادند تو در برخورد با مردم، خشن و تُندخو هستی.

پ.ن:

اینگونه اتفاقات در حکومت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)  مکرر رخ داده است. نکته‌ی جالب توجه، گزارش‌هایی است که از سوی مردم و جاسوسان برای حضرت ارسال شده است. ایشان بعد از تحقیق در مورد صحت گزارش‌ها،‌ اقدام می‌کردند که نظارت امیرالمؤمنین بر کارگزارانشان را نشان می‌دهد؛ نظارتی دقیق برای جلوگیری از فساد

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۰
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ

حکایت 55: این عدالت نیست!

خلیفه دوم قاضی محکمه بود و علی(علیه‌السلام) در حضورش. کسی از مردم مدینه شکایتی کرده بود و علیه علی(علیه‌السلام) مدعی شده بود. همین که آمد، خلیفه دوم از علی(علیه‌السلام) خواست برخیزد.

خلیفه گفت:

اباالحسن! کنار مدعی بایست تا به شکایتش رسیدگی کنم.
علی(علیه‌السلام) برخاست درحالی که می‌توانستی خشم را از چهره‌اش بخوانی.
خلیفه گفت:

چه شد ای اباالحسن؟ این که گفتم کنار طرف دعوا قرار بگیری، ناراحتت کرد؟
علی(علیه‌السلام) پاسخ داد:
تو شاکی را به اسمش صدا کردی و من را با کنیه ام! این عدالت نیست؛ شاید او مضطرب شود.

پ.ن:

آیا ما هم در اجرای عدالت، پیرو مولایمان هستیم؟

۱ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۰