ما۲۴نفر

(تارنمای دانشجویان معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی ۹۱ - دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام

ما۲۴نفر

(تارنمای دانشجویان معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی ۹۱ - دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام

محفل ۲۴ دانشجوی معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی دانشگاه امام صادق(ع). سعی می‌کنیم آن‌چه خودمان و دیگر دانشجوهای معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی به آن نیاز دارند را منتشر کنیم.
اگر شما هم اطلاعاتی برای انتشار دارید، با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر انتقادها و پیشنهادهای شما هستیم.
جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۵۶ ب.ظ

حکایت ۶۳: او را گردن بزن!

در مسجدالحرام ایستاده بودم و نگاه مى کردم که دیدم مردى از منصور دوانیقى خلیفه عباسى که به طواف مشغول بود استمداد طلبیده به وى مى گفت : اى خلیفه! این دو مرد برادرم را شبانه از خانه بیرون برده و باز نیاورده اند، به خدا سوگند نمى دانم با او چکار کرده اند.
منصور به آنان گفت: فردا به هنگام نماز عصر همین جا بیایید تا بین شما حکم کنم.
طرفین دعوى در موقع مقرر حاضر شده و آماده حل و فصل گردیدند، اتفاقا امام صادق(علیه‌السلام) حاضر و به دست مبارک تکیه زده بود. منصور به آن حضرت رو کرده و گفت : اى جعفر! بین ایشان داورى کن .
امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: خودت بین آنان حکم کن! منصور اصرار کرد و آن حضرت را سوگند داد تا حکم آنان را روشن سازد. امام(علیه‌السلام) پذیرفت.

فرشى از نى براى آن حضرت انداختند و روى آن نشست و متخاصمین نیز در مقابلش نشستند، و آنگاه به مدعى رو کرده و فرمود: چه مى گویى؟
مرد گفت:

اى پسر رسول خدا! این دو نفر برادرم را شبانه از منزل بیرون برده و قسم به خدا باز نیاورده اند و نمى دانم با او چکار کرده اند.
امام(علیه‌السلام) به آن دو مرد رو کرده ، فرمود: شما چه مى گویید؟
گفتند: ما برادر این شخص را جهت گفتگویى از خانه اش ‍ بیرون برده ایم و پس از پایان گفتگو به خانه اش بازگشته است.

امام(علیه‌السلام) به مردى که آنجا ایستاده بود فرمود:

بنویس بسم الله الرحمن الرحیم؛ رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرموده هر کس شخصى را شبانه از خانه بیرون برد ضامن اوست مگر اینکه گواه بیاورد که او را به منزلش بازگردانده است. اى غلام! این یکى را دور کن و گردنش را بزن.

مرد فریاد برآورد:

اى پسر رسول خدا! به خدا سوگند من او را نکشته‌ام ولیکن من او را گرفتم و این مرد او را به قتل رسانید.

آن‌گاه امام(علیه‌السلام) فرمود:

من پسر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هستم؛ دستور مى‌دهم این یکى را رها کن و دیگرى را گردن بزن، پس آن مردى که محکوم به قتل شده بود گفت: یابن رسول الله! به خدا سوگند من او را شکنجه نداده‎ام و تنها با یک ضربه شمشیر او را کشته ام، پس در این هنگام که قاتل مشخص شده بود حضرت صادق(علیه‌السلام) به برادر مقتول دستور داد قاتل را به قتل برساند و فرمود: آن دیگرى را با تازیانه تنبیه کنند و سپس وى را به زندان ابد محکوم ساخت و فرمود: هر سال پنجاه تازیانه به او بزنند.

منبع:  فروع کافى ، کتاب الدیات ، باب 11، حدیث 3. تهذیب ، ج 10 ص 221، حدیث 1.

پ.ن:

این ماجرا توسط شیخ صدوق و شیخ طوسی نیز نقل شده و شبیه این ماجرا نیز درباره امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) گفته شده است.

مطالب مرتبط:

حکایت 55: این عدالت نیست!

حکایت 51: بهلول عاقل، بهلول دیوانه

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی