ما۲۴نفر

(تارنمای دانشجویان معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی ۹۱ - دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام

ما۲۴نفر

(تارنمای دانشجویان معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی ۹۱ - دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام

محفل ۲۴ دانشجوی معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی دانشگاه امام صادق(ع). سعی می‌کنیم آن‌چه خودمان و دیگر دانشجوهای معارف‌اسلامی و علوم‌سیاسی به آن نیاز دارند را منتشر کنیم.
اگر شما هم اطلاعاتی برای انتشار دارید، با ما به اشتراک بگذارید.
منتظر انتقادها و پیشنهادهای شما هستیم.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قاضی» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۴۸ ق.ظ

حکایت ۷۲: شاه، مرده است

در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه، مرده است.
شاه به عواملش دستور پیگیری داد تا کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند.
پس از جستجو، به عامل شایعه‎پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند و نزد پادشاه بردند.
پادشاه به پیرزن گفت: چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده‌ام.
پیرزن گفت: من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته‌اید. چون هرکسی هر کاری که بخواهد انجام میدهد. قاضی رشوه می‎گیرد و داروغه از همه باج‌خواهی می‌کند و به همه زور می‌گوید، کاسب‌ها هم کم‌فروشی و گران‌فروشی می‌کنند.
هیچ دادخواهی هم پیدا نمی‌شود، هیچکس به‌فکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده‌اند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستی.

مطالب مرتبط:

حکایت ۶۶: بهشت یا جهنّم؟

حکایت ۶۱: حالا چطور است؟

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۲۱ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۴۸
سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۰۰ ب.ظ

حکایت ۶۹: هنوز در برلین قاضی هست!

🔹فردریک کبیر می‌خواست در رقابت با ورسای، قصری بسازد. در کار ساخت قصر، وقفه افتاد. علّت را پرسید. گفتند در گوشه‌ای از زمین، آسیابی است که صاحبش نمی‌فروشد. فردریک شخصاً به سراغ آسیابان رفت و علت را پرسید.

💬 آسیابان گفت:

اینجا موروثی است و من نه انقدر متمولم که به ان احتیاج نداشته باشم و نه انقدر فقیر که به پولش نیازمند باشم پس نمیفروشم!

💬 فردریک با پرخاش گفت:
«تو میدانی با چه کسی حرف میزنی؟ من اینجا را از تو میگیرم!»

💬 آسیابان لبخندی زد و گفت:

«نمیتوانی چون هنوز در برلین #قاضی هست!».


🔸فردریک به یاد نصایح «ولتر» افتاد که به او گفته بود:
«در حکومت هر چیزی را ابزار خودت کن جز دستگاه عدالت را، چون مردمت از هر جا رانده شوند به دستگاه عدالت پناه می برند، و وقتی آن‌جا را نیز گوش به فرمان تو ببینند دیگر به بیگانه پناه می برند، و بدین ترتیب پای بیگانه به کشورت باز می شود!»

مطالب مرتبط:

حکایت ۱۳: قاضی و رشوه

حکایت 56: قاضی یک‌روزه

۲ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰